Ahmadinejad is not Iran's President - احمدی نژاد رئیس جمهور ایران نیست - Ahmadinejad n'est pas le Président de l'Iran - Ahmadinejad is niet de president van Iran - Ahmadinedschad ist nicht der iranische Präsident - Ahmadinejad non è il Presidente dell'Iran - Ахмадинежад не президент Ирана - وأحمدي نجاد ليس الرئيس الايراني - 内贾德不是伊朗总统 - अहमदीनेजाद ने ईरान के राष्ट्रपति नहीं है - אחמדינג 'אד הוא לא נשיא איראן - Ahmadinejad bukan Presiden Iran - アハマディネジャドイラン大統領されていません - Ahmadinejad ไม่อิหร่านของประธานาธิบดี - Ахмадінежад не президент Ірану - 아마 디 네 자드이란 대통령이되지 않습니다 - Ahmedinejad İran Cumhurbaşkanı değildir - Ahmadinejad is nie Iran se president - Ахмадинеджад не е Иранският президент - Ahmadinejad ay hindi Iran's Pangulo - Ahmedinedžad nije Iran's President - Ahmadinejad ei ole Iranin presidentin - Ahmadineyad non é o presidente do Irán
۱۳۸۸ مهر ۹, پنجشنبه

احمدی نژادِ ضد انقلاب، ضد ملت


آرش نعیمیان



نزدیک به پنج سال پیش که همراه قطاری از دوستان و همفکران وقت در ستاد دکتر معین، شاخه‌ی هنرمندان و روزنامه نگاران فعالیت می‌کردیم، مغازه‌ی کوچکی در نزدیکی ساختمان ستاد ما قرار داشت که تبلیغ کاندیداتوریِ شهردار تهران، محمود احمدی نژاد را می‌کرد. این امر مبارکی برای ما بود. چون گه گداری که فرصت سر خاراندنی پیدا می‌شد، آن مغازه را مایه‌ی خنده و شوخی‌ می‌کردیم و از بخت اندک و دل خوش محمود احمدی نژاد جوک‌ها می‌ساختیم. یادم میاید روزی در میان همین بذله گویی‌‌ها پیشنهاد شد تا چند نفرمان را بفرستیم پوسترهای احمدی نژاد را هم پخش کنند تا بازار آن دکان خلوت هم رونقی بگیرد و حق همسایگی را به جا آورده باشیم. روز انتخابات، حوالی ساعت ۱۱ صبح از ستاد مرکزی به همه‌ی ما تلفن شد. خبر باور نکردنی بود: احمدی نژاد جلوتر از معین دارد به دور دوم می‌رود. همه سراسیمه به ستاد مرکزی رفتیم و در جمع کسانی چون الهه کولایی و محمدرضا خاتمی نخستین مرثیه‌های این پنج سال را دم گرفتیم.

شوکه شدن ما بی اساس بود چرا که در جو کوچک ستاد مست بودیم و دل به نظرسنجی‌های ریز و درشت گرم داشتیم. غافل از معماری پیچیده‌ی این برجی که تازه سر از پشت کوه برآورده بود.

من متولد سال ۶۲ هستم و از خفقان‌ دهه‌ی شصت، ممنوعیت ویدیو و شکستن کاست و ایست‌های کمیته و مهمانی‌های آمیخته به ترس را کمابیش به خاطر دارم.  این هم به خوبی یادم است که تا بوی ترسی از این سنخ به مشامم می‌رسید، تصویر پاسداری در سرم نقش می‌بست. به بیان دیگر نماد «جمهوری اسلامی» برای من و شاید خیلی از هم‌نسل‌هایم پاسداری ریشو بود، نه یک روحانیِ حاکم.

این بازو که از همان ابتدای استقرار جمهوری اسلامی به کار افتاد، پس از گذشت بیش از بیست و پنج سال ماهیچه‌هایش را تقویت کرد و پول را در رگ‌هایش جاری. طبیعی بود که در چنین شرایطی میل دست به قدرت بردن هم پیدا کند. چنین شد که جریانی که تمام بدنامی‌های نظام به پایش نوشته می‌شد و به زعم خودش، نقش کوچکی در بازی قدرت ایفا می‌کرد، پله پله و آسه آسه تا گرفتن کرسیِ بالاترین مقام اجرایی کشور پیش آمد و به واقع فصل تازه‌ای را در تاریخ جمهوری اسلامی گشود.

بسی رنج بردم در این سال سی / عجم زنده کردم بدین پارسی

سنت شکنی از ابتدا در دستور کار قرار داشت. بازیافت ارزش‌های رجایی مآبانه‌ی اوایل انقلاب و مسکین نمایی باعث آن می‌شد که در نظر، این جریان کاملا جدا از جریان حاکم معرفی شود. زود متوجه شدیم که با دسته‌ای تازه طرفیم. در سال‌های نخست دولت نهم، ذات این ساختارشکنی اما هنوز روشن نمی‌نمود. توجه من به شخصه زمانی جلب شد که دیدم با نام‌هایی در این دولت طرف هستیم که هرگز در سه دهه‌ی عمر‌ نظام به گوشمان نخورده. ناگهان با منوچهر متکی و اسفندیار رحیم مشایی و مهرداد بذرپاش و فرهاد رهبر و کامران و فرهاد و خسرو دانشجو روبه‌رو شدیم. نفهمیدم این سپاه نام‌های ایرانی از کجا بر آمد؟ آیا در این سی سال در میان هزاران وکیل مجلس و وزرای هشت دولت و دولتمردان و رجال سیاسی نام یکی شان مثلا فریبرز نبوده؟ چرا. بی شک نام‌هایی چنین هم داشتیم، منتها طبق قانونی نانوشته زمانی که راه را برای رسیدن به منصبی آغاز می‌کردند، نامی «آبرو مند» و انقلابی برای خود بر می‌گزیدند. قاعده‌ای که این دسته‌ی جدید از اطاعت آن سر باز زد.

هم آرمانی‌ و هم دشمنی با دشمن!

به عملکرد و اظهار نظرها هم که بازگردیم نکات بسیار درخور توجهی می‌یابیم. همین آقای اسفندیار رحیم مشایی، که به واقع نامش تفکر می‌طلبد، از دوستی ایرانیان با مردم اسراییل گفت. حرفی که من و بسیاری از شما آن را عمیقا قبول داریم. ما را با مردم اسراییل چه عداوتی است؟ ولی همه از این حرف بر آشفتیم و چشم انتظار بودیم تا روحانیونی که سابقا چشم دیدنشان را نداشتیم، دمار از روزگار مشایی و احمدی نژاد بر آورند. صورت دیگری از این مساله، اخیرا در جریان انتصاب وزیران زن رخ داد. یادم می‌آید زمانی که شنیدم در کویت نخستین نماینده‌ی زن به مجلس راه یافت از خوشحالی در پوست خودم نمی‌گنجیدم چه رسد به ایران. احمدی نژاد سه وزیر زن معرفی کرد. همه برآشفتند. مقامات دینی حتی از ناقص العقلی زن حرف زدند و حدیث و آیه آوردند. ما هم که قاعدتا چنین جهش مبارکی را باید عید می‌گرفتیم، گوش به فتوای متحجران دینی تیز کردیم.

چیست که ما را تا این حد از محمود احمدی نژاد منزجر می‌کند؟ نه موشک و ماهواره هوا کردنش سبب خوشی ما می‌شود و نه رشادت‌هایش در راستای احقاق حقوق ملی.

جواب ساده و نزدیک است. این تیم، اصلا به سنگ‌هایی که به سینه می‌زند بی باور است. دروغ را چنان بی حصر گفته که باید واژه‌ای جدید برای آن ساخت. حیا را چنان به باد داده که باید فرهنگی نو بنا کرد.

نه مشایی مردم اسرائیل را دوست می‌داند و نه احمدی نژاد برای زنان حق وزارت قائل است. این‌ها تنها نقابی است بر چهره‌ی بازیگران صحنه‌ی نه چندان پاک سیاست امروز کشورمان، تا با نسل قبل خود تسویه حساب کنند.

از هر واژه‌ی مثبتی که به کار می‌برند بوی عفن و ریا می‌آید.

شهروندان ایرانی از آرمان‌های این‌ جماعت بیزارند.

نمی‌خواهند صلح و آزادی و جمهوری و مردم‌سالاری و انرژی اتمی و کیک زرد و مدال المپیاد ریاضی و ماهواره‌ی فضایی و انرژی هسته‌ای شان را.

اصلا این‌ها را نمی‌خواهند. چه کنند؟



0 نظرات:

ارسال یک نظر

سایر اخبار را در اینجا بخوانید